شب ها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفتم و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه ِ من!نگاه
با این خیال،خاطر خود شاد می کنم
شهریار
شب ها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفتم و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه ِ من!نگاه
با این خیال،خاطر خود شاد می کنم
شهریار
وصل تو کجا و من ِمهجور کجا
دردانه کجا،حوصله ی مور کجا
هرچند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا؟
ابوسعید ابوالخیر
از این همه روز شلوغی و گرفتاری که قرار بود تا آخر شهریور تمام شوند و هنوز که هنوزست ادامه دارند می دانی چه گیرم آمد؟سکه و دینار را نمی گویم ها!علم!می دانی چه از دنیا فهمیدم؟فهمیدم که خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنم از تو غافلم،حالا تو هعی دلبری کن و ستر عیوب،حالا با این همه غفلت و گرد و خاک روی دل نشسته از روی بزرگی مهر و محبتت عیب پوشی کن،خدایی خدایی کردن چقدر به قد و قامت بی نهایتت می نشیند،آدم که خجل می شود سر به زیر می اندازد،وقتی سر به زیر انداخت اگر دوباره شرمندگی به بار بیاورد کمی هم قدو قامتش خم می شود که شاید آب شد و فرو رفت در زمین،اگر بیشتر شرمنده شد زانوهایش میلرزد و...می دانی من فکر می کنم که سجده های بسیاری را به تو بدهکارم با ذکر سبوح و قدوس،من تو را مدام گم می کنم این تویی که همیشه هستی و من ِ صم و بکم و عمی گمت می کنم،ازین دست و پا چلفتی که کاری بر نمی آید خودت پیدایم کن،شیدایم کن...
به قلم خودم....
"برادرم"خواهرم"حواست باشد....
داریم جایی "زنـدگـــی" میکنیم کـه:
هَرزگی "مـُـــــد" اســت (!)
بی آبرویــی " کلاس" اســـت (!)
مَســـــتی دود " تَفـــریــح" اســـت (!)
رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت (!)
گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت (!)
بی فرهنگی "فرهنگ" است(!)
پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است (!)
و......................
خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر ونه... فقط تو رو میخواهم و بس
و تو ای همسنگر
مواظب باش
ما فقط گیر که داریم تو را میخوانیم
عذر تقصیر که داریم تو را میخوانیم
عشق هامان همگی بند به یک دینار است
شکم گشنه که داریم تو را میخوانیم
اللهم عجل لولیک الفرج
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد
زمین هم که بخیل شده
سخت میرویاند
ولی زیاد میلرزاند؛خودش را،دلم را...
میدانم؛در دلش غوغایی است!
و اما من...
دلم سخت گرفته است
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد...
می بارد بر تمام خاطره ها
بر روزهای سختی که بی تو گذشت
و این بی تو به تمام معناست!!
و من چشم به راه مسافر باران
با بغضی که گلویم را فشار میدهد
و نجوایی آشنا که در گوشم می پیچد
چه حال عجیبی است امشب
انگار همه دلشان گرفته است
وباز هم باران
اینبار چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
میدانی؟!
این ها همه برای توست
این ها همه عزای انتظارست
و اگر نگاهم کنی؛
لحظه های انتظار شکسته می شود...
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
این شب ها
چشم های من خسته است
کمی هم هرزی گرفته اند!!
با اشک صدایت می کنند...
آقا دیگر بیا...
خسته ام
حتی از خودم
دل هوای یار کرده است
عشق های زمانه ام همگی بازیست!
تلخ است...
و چه راحت می شکند آدم را
معشوق من؛دگر بس نیست؟؟
عادت کردن هم درد بدی است!!
همان مرض مسری عصر ما...
روز مرئگی و بی خیالی،گم گشتگی وسر گردانی؛
عادت کرده ایم به طلوع هر روزه خورشید از مشرق زمین؛
به احوالپرسی های بی حال آدم ها...
بدتر از همه عادت کرده ایم به قضاوت های بی دلیل،بی منطق و سرسری در مورد دیگران!
هرچند از قلوب گرد و غبار گرفته ی پر گناه...
و ریه های دود آلود و نفس های بریده بریده صدایی بالا نمی رود!!
اصلا صدایی درنمی آید تا دعایی کنیم برای شفا...!
ما عادت کرده ایم درکوچه و خیابان عروسک های متحرک ببینیم و دم نزنیم!
عادت کرده ایم جمعه تا ظهر استراحت کنیم و بعد در این هوای دل انگیز تفریح برویم!
عادت کرده ایم حجت خدا را نبینیم و از برکات انفاسش روزی بگیریم و آسوده زندگی کنیم!
آنقدر عادت کرده ایم به همه چیز که این روزها دشمنان خدا و رسولش عرصه را باز دیده اند...
تا بتازانان اسب سرکش نفرت را و بدترین اعمال انسانی را در مورد بهترین و مخلص ترین بنده گان خدا انجام دهند...
با این اوصاف منتظر کیست؟!!
ما برای آمدن یا او برای باز گشتن؟؟!!
دلم شکسته، دلم را نمی خری آقا؟
مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا؟
اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم؛
تو آبروی کسی را نمی بری آقا ...