خداوندا...
ازتجربه تنهاییت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم...
پی نوشت:
این روزها پر از تنهایی ام ...
خداوندا...
ازتجربه تنهاییت برایم بگو
این روزها سر تا پا گوشم...
پی نوشت:
این روزها پر از تنهایی ام ...
یروز میگفتم:
مشق هایم راخط بزن...مرانزن
روی تخته خط بکش...گوشم رامکش
مهر را در دلم جاری بکن...جریمه نکن
هرچه تکلیف میخواهی بگیر...
امتحان سخت مگیر
اما اکنون...
مرابزن ..گوشم رابکش ..جریمه بکن ..
امتحان سخت بگیر
مرایک لحظه به دوران خوب مدرسه بازگردان ...
پی نوشت:
مدرسه ام یادش بخیر...
حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.اما اینطور نشد.
خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود ، وهر چند حالش خوب نبود از بی احساسی حامد کوپولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید :بابا اسم این خیابون چیه؟باباش جوابش رو داد.اما حامد ول کن نبود.اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید:بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟به چه دردت میخوره؟
حامد با صدای معصومانه اش گفت:بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی.دنیا رو سرش خراب شد.نگاهی از آیینه به پدر پیرش کرد، خودش رو اون پشت دید . از همون جا بسرعت دور زد . و برگشت بطرف خونشون.حامد کوچولو اون جلو یواشکی داشت میخندید. برگشت و دستای داغ و تب دار بابابزرگش رو تو دستای کوچیکش محکم فشار داد ،اشک از چشمهای پیرمرد سرازیر بود.
پی نوشت:
تقصیر ماست که کاسه هایمان را وارونه گرفته ایم...
زیرابه مهربانی پدرومادرش ایمان دارد
ایکاش منهم مثل او به خدایم ایمان میداشتم...
پی نوشت:
کاش من هم به مهربانی خدا ایمان داشتم...
دکتر هم دیوانه شد
وقتی چند لحظه ای از"سکوتم"
را برایش معنا کردم...
پی نوشت:
این روزها باز هم سکوت می کنم شاید بتوانم همه ی درد هایم را به او بفهمانم ...
اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند
مراقب حرف هایتان باشید...
پی نوشت:
مراقب حرفهایتان باشید که قلبی با این حرفها نشکند که جمع کردن تکه تکه های قلب کار دشورایست...
کردم دیگر امتحان نگیر...
پی نوشت:
من در امتحاناتت رفوزه شدم دیگر از من یکی امتحان نگیر خداااااااااااااااااا...